Donnerstag, 26. Juli 2007




مقاله و تحلیل سیاسی مثلا نیم قرن بعد در مورد امروز تا سی سال بعدتر:

در اوائل قرن حاضر یعنی سال 2007 میلادی بخاطر کهولت سن و مریضی رهبران دنیای چپ، نیروهای سیاسی بلقوه جنبشهای چپگرا بفکر جایگزینی رهبرانی اسطوره ای جهت ادامه حیات سیاسیشان بودند. رهبرانی که علاوه بر روحیه جنگاوری و سابقه حداقل یکبار در دست داشتن کلاشینکف (اسلحه روسی بسیار متداول و دست یافتنی آنزمان) و داشتن عکسی با آن، بتوانند مانند فیدل کاسترو (رهبر مریض احوال کوبا در آنزمان) حداقل یک روز کاری مطابق با هشت ساعت را حرف بزنند!
در آنسالها وجود چنین نیروهائی بسیار دست نیافتنی و رویائی می نمود چون آدمهای نیم قرن پیش از داشتن یک چیپ مولکولی اضافه شده به مغزشان مانند امروز محروم بودند و مسلما حافظه ای که بتواند هشت ساعت متوالی حرف ردیف کند و بخورد ملتی بدهد جز در فیدل کاسترو در کس دیگری یافت نشده بود. بنابراین وقتی فیدل بمرض سختی دچار گشت نیروهای چپ به تکاپو افتادند و از حداکثر توان پزشکی و حتی امنیتی آنزمان استفاده نمودند تا او زنده بماند و مثل آیت الله خمینی به رحلت روانش نکنند! البته آیت الله خمینی می توانست تا چهار ساعت حرف بزند اما مکسهائی که می کرد را اگر حذف می کردند، کلا بیست دقیقه بازده نداشت!
فیدل ماند ولی اکثر جوارحش که از شدت فرسودگی به مرض قاطی کردن آب و روغن دچار شده بودند با جوارح جوانان بیچاره عوض کرده بودند. این فیدل اما فیدل سابق نبود و دیگر از هشت ساعت سخنرانی هم خبری نمی شد اما ماند مثل تابلو شرکتی ورشکسته یا مارک لباسی فرسوده تا چپ بی پدرتر نشود!

ظهور کوتوله ها و افول سنگ پای قزوین

هرچند بنسبت مرام سیاسی یا مذهبی بعضی کشورهای دیکتاتوری، رهبران آن کشورها نامی را برای یکسال تعیین می کردند اما بعد از پایان آنسال نکته بینها نام اصلی و بامسمائی برای آن سالها تعیین می کردند. به این دلیل زمان مورد بحث ما را نیز سال کوتوله ها نامیده اند. در آنسالها مردم بخاطر تنوع طلبی و رجوع بشعر معروف سهراب سپهری (چشمها را باید شست، جور دیگر باید دید!) به احمدی نژاد رای دادند (تقلبها و پشتیبانی قدرتمندان نظام را در اینجا اشاره نمی کنیم) و او نیز لقب کوتوله سیاسی گرفت چون علاوه بر قد و اندازه اش از لحاظ سیاسی و گفتار دیپلماسی کوتوله بود (هر چند که بعدترها مشخص شد چه بهلولی بوده است).

عوارض همه جانبه ظهور احمدی نژاد

با انتخاب احمدی نژاد به ریاست جمهوری ایران، کوتوله های بسیاری اعتماد بنفس یافته و یکی پس از دیگری ظهور کردند! حتی چریکها و قهرمانان آن سالها کوتوله از آب درآمدند. چریکهای وبلاگی، وبسایتی و چریکهای مهاجری که در قلب باصطلاح دشمن با استفاده از پوئنهای مثبتی مثل"آزادی بیان و آزادی بعد از بیان" بجنگ دشمنان رفتند!
آخر اینها دریافته بودند که مثل معروف "کوتوله ها نیمی در زمین دارند" واقعیت دارد و چرا که نداشته باشد!
از معروفترین این ها می توان از سه چریک نامدار (یا سه تفنگدار) از گل حسین حمزه آرا که ترکیب دو تایشان بود و خروس نام برد.

گل آرا حمزه آدمی بود دلزده از متعارفها و زیبائی های شناخته شده که توانست نقش فیدل آنزمان را بازی کند. او بعد از بالا رفتن از نردبان هودر و خروس نسبتا ساده دل، موفق شد آنها را (که بعد از رسیدن بقدرت به ضرر خود و مزاحم قدرتش می دید) با شیوه های منحصر بفردی سربنیست کند!
مفسران می گویند "گل آرا الگوی مستقیم خود را از انقلابی گرفت که هشتاد سال پیش در ایران رخداد." همچنین ترورهائی که باعث حذف سران اصلی و محوری انقلاب (توسط همرزمان کوتوله ترخویش) صورت پذیرفت را می توان به این درس تاریخی اضافه نمود. او بعد از سربنیست کردن این دو نفر مجسمه ای از این دو ساخت و در جاهای معروف و میادین اصلی شهر نصب کرد. تیشرتهای مجانی زیادی با عکس این دو بین جوانان پخش شد! آخر این دو نفر از همراهان گل آرا بودند و رفیق گل آرا برای رفع اتهام اینکه خود آنها را سربنیست کرده و نیز به مردم برساند که تنها مجسمه زنده قهرمانانشان اوست، این کارها را می کرد. اسکناسها و تمبرها نیز به عکس ایندو تزئین می شدند و هودر که تعداد عکسهایش در زمان حیاتش سر به میلیون میزد، عکسهای متنوعتری را از او می شد دید! برعکس هودر خروس بینوا که از او فقط عکسی با کلاه انتفاضه موجود بود (با سانسور انتفاضه و نوشتن اسم گل آرا بجای آن) تنها یک چهره داشت و آنهم بخاطر خوش قیافه تر بودنش نسبت به آن دو چریک دیگر، برروی تیشرت دختران احساساتی دانش آموز حک شده بود.
بعد از بقدرت رسیدن گل آرا در ایران او کانادا را مستعمره خویش کرد و یکی از دوست دختران بد سلیقه اما زرنگ خود را ملکه آنجا نمود. ایران که زمانی یکی از صادر کنندگان فرش دستی بود، اینک از عمده صادر کنندگان تیشرت با سمبلهای عجیب و غریب به دنیا بود. گفتار و رفتار سیاسی دنیا که بعد از احمدی نژاد ضربه سختی خورده بود، با آمدن گل آرا کاملا از بین رفت! دیگر در گفتار سیاسی و رسمی فارسی زبانان گفتن لعنتی، کثافت یا احمق قبح نبود و در زبان انگلیسی نیز کلمه فاکینگ پیشوند صفتهای بکار رفته می شد! آهنگها و رفتارهای اوسی اوسبرن (Ozzy Ozbourne) (که به اسی اوسگول معروف بود) نیز دیگر عیب نبود!

پاینوشت توسط دوست و همکار این مقاله نویس:

متاسفانه نویسنده مقاله قبل از اتمام این نوشتار ترور شد!

Mittwoch, 11. Juli 2007

سنگسار

از اینکه ما با سنگسار موافقیم، ملالی نیست جز اینکه مگر نه در ابوغریب آمریکا سگ به جان زندانی می اندازند و سگها نیز از سر و ریش متهمان ترسیده و از خود دفاع می نمایند؟ اصلا سنگسار را زرتشتی ها اختراع کردند تا بعد از یهودیها به مسلمانان وامش دهند و بعد در مقابل این عمل مسلمانان مظلوم نمائی کرده و بگویند: دیدید دین ما چه با کلاسند و مسلمانها چه وحشی؟ (منبع ابداع سنگسار توسط زرتشتیان: نامعلوم!) بعد اینکه من چند روزی نبودم و خیلی از دشمنانمان خروس بیچاره را تنها گیر آورده و با ناجوانمردی ما را تهدید به کشتن و غارت خانه و خانواده، آرزوی زنا و تجاوز عنف به افراد نزدیک خانواده و زدن گوه بجای سنگ جهت اجرای مراسم گوهسار بجای سنگسار به شیشه گالریم کرده و ما را حسابی ترساندند. این تهدیدها حسابی ما و خانوادهمان را ترسانده و ما را برای اهداف حقوق بشریمان دچار تزلزل حاد کرده است! حتی دوست دخترهای بدسلیقه کانادائیمان از ما (از ترس گوه باران شدن) دوری می کنند. تازه در خیلی ایمیلها و کامنتهای سایت بمبهای دستی و ماشینی خطرناکی کشف شد که با اقدام و تدبیر بجای برادران تخریبچی سایت خنثی گردیدند وگرنه معلوم نبود اینک هر تیکه از بدنمان کدام جهنم دره ای بود! بنابراین ضمن تشکر از کسانی که با ما همکاری کرده و با اسامی مستعار بما فحش و فضیحت داده، از این ببعد با صلاحدید خسروان سایت به سانسور و بازبینی نظرها (یا بقول غربزده ها کامنتها) پرداخته و بعد از سانسور نظرهائی که جوابی برایشان نداریم و حرف حساب زده اند، آنها را منتشر می نمائیم!
با تشکر از کسانی که بجای فحش به رهبری، روزی سه بار بر او و رهروانش درود می فرستند!


تکذیبیه گل آرا حمزه نسبت به این نوشته: "همه کسانی که ما را می شناسند می دانند که ما برای هر پست حتی اگر در مورد صدای راه رفتن اسب هم باشد کمتر از صد سطر نمی نویسیم حتی اگر این صد سطر را فقط صدای تلق و تلوق سم اسب پر کرده باشد! پس این نوشته از ما نیست!"

تائیدیه ما: اولا برو کشکت را بساب و بعد خیلی ناشیانه تصمیم به کنترل کامنت ها گرفتید چیزی که من از اولش هم یقین داشتم که انجام خواهید داد! می توانستید خیلی ساده مثل اینجا کامنتها را از همان روزهای اول کنترل کنید و ادای دموکراسی خواهی را در نیاورید! منهم برای این کامنتها را باز می بینم که هیچ شیر پاک خورده ای از مطالب این سایت امر برش مشتبه نشود که هر فحش و ناسزائی را می تواند بحساب صد شما واریز نماید!

Freitag, 6. Juli 2007

اگر آن حمزه فیلسوف بدست آرد دل ما را



صدها سال پیش چنین سرود حافظ :
اگر آن ترک شیرازی به دست آرد دل ما را
به خال هندویش بخشم سمرقند و بخارا را

سالیان سال بعدتر چنین گفت صائب:
اگر آن ترک شیرازی به دست آرد دل ما را
به خال هندویش بخشم سر و دست و تن و پا را
اگر چیزی کسی بخشد زمال خویشتن بخشد
نه چون حافظ که می بخشد سمرقند و بخارا را

صدها سال بعد شهریار سرود:
اگر آن ترک شیرازی به دست آرد دل ما را
به خال هندویش بخشم تمام روح و اجزا را
سر و دست و تن و پا را به خاک گور می بخشند
نه بر آن ترک شیرازی که شور افکند دل ما را

و امروز گل حسین حمزه آرا می نالد:
اگر آن حمزه فیلسوف بدست آرد دل ما را
به روی پر مویش بخشم همین وبسایت گل آرا
برای روی پر مویت از این بهتر نخواهم یافت
تو گر کمتر نویسی چرت، نمی میری، بفهم ما را
از آن صدها شعار پوچ تو را فیلسوف نمی دانند
تو گر فیلسوف می بودی چه می کردی مخ ما را؟
سیگارٍ با تاباک* هرگز چنین افکار کی زاید؟
توهم گر چنینت کرد، مکش ماری جوانا را!

تاباک: تنباکوی معمولی سیگار

Dienstag, 3. Juli 2007

کشف ژن جدید



کشف ژنوم "هودرکلونی" در بدن حسین درخشان

محققان و دانشمندان علوم ژنتیک موفق به کشف ژن تازه ای در بدن یک موجود زنده شدند.
دانشمندان اعلام کردند که این ژن فوق عجیب را با جستجوی سه ساله در یک وبلاگ اینترنتی ایرانی و در بدن نویسنده وبلاگ کشف کرده اند. بعلت اینکه این ژن بدن هودر را تحت استعمار خود درآورده است، به او لقب هودرکلنی داده اند. همچنین کاشف این ژن با تزریق آن به انواع وسائل، اشیاُِّ و جانوران، عکس العمل آنها را به شرح زیر اعلام کرد:

اگر این ژن به یک ماهی از تنبل ترین نوع آن و درون کدهای دی ان آی بدنش وارد شود این ماهی با کمال تعجب بر خلاف جهت تندترین آبها حرکت خواهد کرد. این ماهی با ارائه رفتارهای ناهنجار به جنگ ماهی های بزرگتر و خطرناکتر خود می رود و نهایتا خورده یا کشته می شود.
اگر با کد این ژن توسط تلفن تماس گرفته شود، اداره اطلاعات (واحد خرید اطلاعات) تلفن را برداشته و یکی می گوید: حسین توئی؟ چه خبر تازه!؟
اگر ژن را درون آدم سربراه، مرتب و باادبی جا سازی کنند، آن آدم بسرعت خود را به کامپیوتر (رایانه) رسانده و یک وبلاگ ثبت می کند! مابقی ماجرائی که این آدم در اینترنت بوجود می آورد، بعلت بد آموزی حذف می گردد!
اگر این ژن را به گوشه گیرترین و کم پیداترین موجودات زنده از خجلترین آنها تزریق کنند، واکنش آنها یک جهش ژنتیکی عجیب خواهد بود بطوری که همواره میل به دیده شدن و اشتهار (نوع مثبت و منفیش فرقی برایشان ندارد) زیادی از طرق مختلف پیدا می کنند. این موجودات بعد مدت کوتاهی به سریش یا چسب دوقلو مقاوم تبدیل می گردند.
اگر بنزین هواپیما را با فرمول این ژن بسازند و در مخزن سوخت هواپیمائی وارد سازند، این هواپیما جهت آمریکا و نیویورک و نهایتا یک ساختمان بلند را در پیش می گیرد وعاقبت خود و ساختمان را منهدم می سازد!
این ژن بعد از تزریق به بذر ذرت و کاشته شدن بذر با تغییر در ساختار سلولی ذرت، آنرا به کاکتوس تبدیل نمود.
ضمنا این ژن علاقه شدیدی به افراد ریشو دارد و سریعا خود را با آنها به توان صد ضرب می سازد.
همچنین تاثیر این ژن بر روی اشیا و جانوران دیگر در دست بررسی است و دانشمندان از کمکهای مردم جهت تعیین نوع شی یا موجود زنده برای تزریق این ژن به آنها استمداد می طلبند.
کاشف این ژن همچنین از تمامی مردم خواست برای دارنده این ژن دعا کنند!
توضیح عکس: در پائین عکس یک ژن آبی بشکل کوزه خشخاش یا کوکنار که همان فرد ریشو می باشد، توسط ژن هودرکلنی جذب می گردد. نتیجه ترکیب این دوژن در اینجا و اینجا ببینید.

Dienstag, 26. Juni 2007

نی اگر قشنگ نوازی تو بگیر و با دهن زن/ نه نهش به درب مقعد نه بکش بگند سرا را

هودر ای همای زحمت تو چه آفتی وبا* را/ که به ما جفا فکندی همه با وب آشنا را
تو اگر که وبشناسی همه در وب هودر بین/ به هودر شناختم من به خدا قسم گل آرا
به خدا که در دو عالم* اثر از شما نماند/ چوحسین گرفته باشد سر چاه، مسترا(ح) را
مگر ای بساط زحمت تو روی به سوی ظلمت/ به فشار قبر نیارزد همه عالمت گل آرا
* * * * * * *
برو ای حسین پر کین در خانه کسی زن/ نه که از آخوند پرستی گیر ده به سازگارا
نی اگر قشنگ نوازی تو بگیر و با دهن زن/ نه نهش به درب مقعد نه بکش بگند سرا را*
بجز از حسین که آرد پسری بمثل حمزه/ که بنفع ظلم و ظالم دِرَد* پرده حیا را
چو وطن تو دوست داری مکش عربده به عالم/ نه بزن ز نامرادی شیرزن مبارزا را
من اگر بنقد کشیدم تو حسین و آن گل آرا/ نه آخوند طلب کنم من نه پاسپورت آمریکا را
ز نوای مرغ یا حق بشنو چنین که گفتم/ خشم دل بشعر گفتم گل حسین حمزه آرا
********************
وبا را*: وبها، جمع وب
دوعالم*: در اینجا عالم مجازی و حقیقی
سرا را*: کنایه از سرای وب، اینترنت
دِرَد*: بدرد، ازفعل دریدن

Sonntag, 24. Juni 2007

گزارشی از یک کار خیر!!!


همانطور که مستحضر هستید، ما از پیوند میمون دو گل سر سبد اونشب (شب عروسی حسین درخشان و گل آرا حمزه) در شماره قبلی گزارشی تهیه کردیم که نظر بینندگان زیادی را جلب کرد! اما متاسفانه نظر و ردی از خود باقی نگزاردند!
اینبار مطلع شدیم که حسین و گل آرا مثل تمام آدمهای مشهور عالم هنر و سیاست به امور خیریه می پردازند البته بطور مخفیانه! بس که اینها بزرگند!
خب سخن کوتاه کرده و از گل آرا سئوالاتمان را شروع می کنیم:
ما: گل آرای عزیز و گل، باخبر شدیم که شما برای سرپرستی یک کودک بی سرپرست اقداماتی کرده اید. اگر ممکنه برای خوانندگان بفرمائید که این فکر و ایده کی بوده و از کجا شروع کردید!

گل آرا: بعله! بسم الله الرحمن الرحیم! اول ما خیلی ناراحت شدیم که شما از این حرکت خیر با خبر شدید و این کارها اجرش به اینست که مخفی باشند و .....
ما: با عرض معذرت اما شما خودتان به ما زنگ زدید و گفت....
گل آرا: اه نه ما که نه شاید یک کس دیگری یا از دوستدارانمان این.....
ما: خیلی خب مهم نیست، باقی پاسخ را بفرمائید!
گل آرا: بعله خلاصه این ایده و آرزوی مشترک من و حسین بود و قرار شد من در درون خانه و حسین در برون حامی این کودک باشیم!
ما در ابتدا برای آوردن کودک به کشورهای آفریقائی رفتیم اما در کمال تعجب به ما عرض کردند اینجا کودکی نیست که بی سرپرست باشد و همگی را "آنجلینا جولی و براد پیت" غربزده به فرزندی قبول کردند! در کشورهای فقیر آسیائی نیز همین جواب را دریافت کردیم. بلاخره مجبور شدیم یک کودک از کشور ایران را بفرزندی بپذیریم!
ما: چرا مجبور!!؟
گل آرا: آخه بازتاب جهانی و پوشش خبری سرپرستی از کودکهای آفریقا یا لااقل آسیای شرقی خیلی بیشتره!
ما: عجب! خب اسم این کودک خوشبخت چیه و چند سالشه؟

گل آرا: گوز قربان!!!
ما: بله ه ه ه ه ه!!؟
گل آرا: بله بخاطر شبیه بودن این اسم به رفتار و اخلاق من و حسین، اسمش رو "گوز آنلاینه" گذاشتیم و کارای داخلیش با منه بیشتر و حمایت بیرونی با حسین...
ما: زرشک بابااااا!!! ما رو بگو با کی حرف می زنیم!
گل آرا: خیلی هم چشه؟ دلت هم بخاد مرتیکه غربزده ضد انتفاضه، بودجه نجس هلندی خور پلید و و و...
ما: (در حالی که گل آرا داره جای "و و و" ها را پرمی کند!) خب خوانندگان محترم با عرض پوزش از اشکالی که در پخش بوجود آمد، توجه شما را به خداحافظی جلب می کنیم!

Donnerstag, 21. Juni 2007

گزارشی از یک پیوند میمون

کله نوشت: عکس تزئینی است

حسین درخشان سبزه بود، به گل آراسته شد!



گزارش اختصاصی از مراسم عروسی حسین با گل آرا.

تا بحال در دنیای خبر و روزنامه نویسی شاهد ازدواج هنرمندان مشهور، بازیگران سینما یا خوانندگان موسیقی بوده ایم، اما اینبار گزارشی از مراسم ازدواج دو وبلاگ نویس یکی نسبتا مشهور و دیگری در حال تلاش در راه اشتهار را برای شما خوانندگان محترم تهیه کردیم که می خوانید.
حسین درخشان یا حودر یا هودر از نخستین وبلاگ نویسهائی است که بزبان فارسی منتشر می شود و همانطور که خود آرزو داشت قلمرو وبفارسی از صد به ناگاه به هزاران بلاگ رسید! متاسفانه با تعیین خط و مشی غلط و آدرسهای اشتباه، امپراطوری حسین بجای بسط و گسترش رو به اضمحلال آورد.
گل حمزه هم یکی از وبلاگ نویسان خوش ذوق با ارائه وبلاگی نوین به تفسیر سیاسی روز (اشتباه نشود با گوز!) و شب ایران پرداخته و همانطور که خوانندگان مطالبش شاهد هستند، مستقیم و غیر مستقیم راه حسین را پی می گیرد!
در زیر مصاحبه ای را با این دو جوان رعنا ترتیب داده ایم که می خوانید:
حسین و گل آرا جان! در ابتدا از طرف نشریه و هیئت تحریره پیوند میمونتان را تبریک گفته و امیدواریم پای هم پیر شوید نه اینکه از
هم سیر شوید!
حسین: خواهش می کنم که مرسی از اینکه زحمت می کشید و عروسی ما را منعکس می نویسید و امیدوارم که چشم حسودها و اونائی که نمی تونن ببینن کور بشه!
گل آرا: آآآآآمممین
ما: خب گل آرای گل! در ابتدا خودت را معرفی کن و بگو تحصیلات آکادمیک تو در چه حد است.
گل آرا: منم به نوبه خود گل آرا حمزه هستم که از این ببعد به گل آرا درخشان تغییر نام می دهم! در ضمن حسین تو خونه بمن می گه گلی (حسین می خندد) !
تحصیلات آکادمی من هم زیر نظر استاد دکتر حسن عباسی استاد درس استراتژی و مداخله در امور فلثفتین و دهن کجی به آمریکا درس خواندم!
ما: فکر نمی کنی فلثتین غلط است و فلسطین درست؟
گل آرا: خب شما درستش را بنویسید!
ما: البته! خب این رشته را در چه دانشگاهی .....
گل آرا: دانشگاه شهید ابولفظل العباس (ص)
ما: علاقه شما با حسین از چه وقتی آغاز شد و اصلا چطور با هم آشنا شدید؟
گل آرا: روزی در دانشگاه وقت آزاد داشتیم و به کافی نت دانشگاه رفته بودم که در آنجا دکتر عباسی را دیدم پای رایانه نشسته و از جائی روی مانیتور تند و تند یادداشت بر می دارد! منم که از بچگی علاقه شدیدی به کنجکاوی داشتم آهسته به جائی رفتم تا ببینم استاد کجای اونترنت (ما: اینترنت! گل آرا: نه چون اون از من دور بود با توجه به ضمیر اشاره "این" می شه "اون") را داره سیر می کنه!؟ آنجا دیدم که صفحه حسین است واستاد داشت از مطالب او یادداشت برمی داشت!
حسین در اینجا وسط حرف پرید وبا غرور و افتخار گفت: البته سایت من در ایران فیلتر است اما از کافی نت گلی اینا اینترنت آزاد دارند!

گل آرا: بله خلاصه من آدرس حسین را برداشتم و پای رایانه ای رفته و مطالبش را خواندم! مطالب توپی بود و همش دانشجویان و فعالان زن را مسخره می کرد و نکاتی را که حتی از دید بازجویان مخفی مانده بود را به آنها گوشزد می کرد! البته منم از اونا یادداشت برداشتم و با تعجب دیدم استاد عباسی در کلاس عین مطالب حسین را درس داد بدون ذکر منبع! از آن وقت نسبت به حسین ارادت خاصی پیدا کردم و بعد که عکسهاش رو در فلیکردیدم عاشقش هم شدم. بعد از اتمام درسم به کانادا رفتم تا از نزدیک ببینمش! اما در اونوقت حسین دائم در حال سفر به اینور و آنور بود و خونه و آدرسی هم نداشت منهم که زیرهر پل و کوچه خلوتی شبها می رفتم می گفتند حسین دیشب آنجا بوده و چون تابلو شده، امشب نمیاد!

ما: بلاخره چطور حسین را پیدا کردید؟

گل آرا: من که دارم می گم! چرا وسط حرفم پریدی غربزده مفلوک!؟
ما با تعجب: کجای حرف من نشان و سمبل غربزدگی دیدی که این وصله را چسباندی؟
گل آرا با کمی خجالت: ببخشید من هنوز عادتهای ایرانم رو با خود دارم و هروقت عصبی می شم یا کم می آرم به طرفم می گم غربزده!
حسین با خنده ای ملیح اضافه می کند: آره ... بمنم چن بار موقع دعوا گفته!
ما رو به گل آرا: خب می گفتی!
گل آرا: بلاخره با ناامیدی فکری بسرم زد و وبلاگی راه انداختم و در آن هرچه حسین می گفت را تائید می کردم، در قسمت نظراتش برخلاف آدمهای بی سلیقه و غربزده ای که حسین را ناسزا داده یا مسخره می کردند، من تعریفش می کردم و انقدر به این کار ادامه دادم تا حسین به من آی دی یاهویش را ایمیل زد و قرار ملاقات گذاشت!
ما: شما که در چند جا نوشته بودی که تمام افکار حسین را قبول نداری اما ...
گل آرا: خب اینم نوعی لوس شدن و ردگم کنی بود دیگه! (با حسین می خندند!)


ما: خب حسین تو چه مشترکاتی را در زوجت دیدی که باعث ازدواجتان شد؟
حسین: مشترکات که زیاد داریم! یکیش بر می گرده به هم جنس بودنمان و بعد اینکه هردومان یک نخ موی رهبر و فیدل را به کل اپوزیسیون خارج و داخل و داور نبوی و... نمی دهیم. در ضمن نظرات فلسفی سیاسی و پست کلنیالیمان یک جور و مدل است و این اشتراکها باعث انتخاب پارتنرم شد!ما: به عنوان آخرین سئوال دوست داشتید چه کسانی در این جشن شرکت داشتند؟
حسین: امیدوارم روزی برسد که ازدواج دو نفر که همدیگر را دوست دارند فارغ از جنسیت و سکسشان به رسمیت شناخته شود تا مثل حالا مورد غضب فامیل و آشنایان دور و نزدیک واقع نشویم و دوست داشتم علاوه بر اینکه آنها را اینجا ببینم، رهبری هم خطبه عقدم را مثل دفعه قبلی می خواند!

ما: در هر حال دوباره این پیوند میمون را به شما و دوستدارانتان تبریک می گوئیم و بابت وقتی که دادید تشکر می کنیم.
حسین و گل آرا با هم: Thank you



عکس 1: گل آرا قبل از رفتن به آرایشگاه و عکس دو: عروس بعد از آرایش
Template Designed by Douglas Bowman - Updated to New Blogger by: Blogger Team
Modified for 3-Column Layout by Hoctro, a little change by PThemes